یا سید السادات

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تقدیم به فرزندان شهدای شیمیایی

04 اردیبهشت 1396 توسط نجمه مولائي

بسم رب شهدا وصدیقین
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله
دلش هزلر تا راه رفت
بابا خسته ی کاره؟
مامان چرا اینو گفت؟
بابا دوسش نداره؟
باید اینوبپرسه
اگه خته ی کاره
پس چرا بعضی وقتا
تا نیمه شب بیداره؟
نشونه بیداریش
سرفه های بلنده
شش ماه پیش تا حالا
بغض میکنه،می خنده
شاید اونونمی خواد
اگه دوسش نداره
پس چرا روی تختش
عکس اونو میذاره؟
با چشمای مریضش
عکس ونگاه میکنه
قربون قدش میره
بابا،بابا میکنه
با دست پر تاولش
آلبومی رو که داره
از کناره پنجره
ور میداره میاره
با دیده پر از اشک
آلبومو وا میکنه
رفیقای جبهه رو
همش صدا میکنه
آلبوم عکس بابا
پر از عکس دوستاشه
عکسی هم از راحله ست
تو بغل باباشه
با دیدن او عکسا
زنده میشه میمیره
با یاد اون قدیما
بابا زبون میگیره
قربون اون موقعا
قربون اون صفاتون
دست منم بگیرین

 نظر دهید »

با سختی ها نفس باید امادگی پیدا کند

04 اردیبهشت 1396 توسط نجمه مولائي

از زمان دانشجویی نوع لباس پوشیدن عباس،که همیشه ساده وبی پیرایه بود،برای من شگفتی داشت وهمواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم.

روزی به همراه عباس در جلوی گردان پروازی قدم می زدیم.پس از صحبت های زیادی که داشتیم در مورد فلسفه پوشیدن لباس ساده وبی پیرایه اش از او سؤال کردم.او در حالی که صمیمانه دستش را روی شانه ام گذاشته بود گفت:

هیچ دلم نمی خواست راجع به این قضیه صحبت کنم،ولی چون اصرار داری تا بدانی،برایت می گویم.

پس از مکثی کوتاه گفت:

انسان باید غرور و منیتهای خود را از میان بردارد ونفسش را تنبیه کند واز هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مضر می کشاند وعادت می دهد پرهیز کند،تا نفس او تزکیه وپاک شود.ما نباید فراموش کنیم که هر چه در این دنیا سخت بگذرد در آن دنیا راحت تر است.دیگر اینکه تزکیه وسر کوبی هوای نفس موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر وبالاتر آمادگی پیدا کند.

(شهید عباس بابایی،پرواز تا بی نهایت،ص178)

 نظر دهید »

ارتباط شهید برونسی با فاطمه زهرا سلام الله علیه

03 اردیبهشت 1396 توسط نجمه مولائي

آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد…
بهش گفتم بی عرضه حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن،

میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا” توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.

گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو.

گفتم بچه ها اصلا” نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟

گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.

گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،

بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم

گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.

می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.

تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،

گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.

چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.

قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده

اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم

40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.

شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟

گفت سید کاظم دست از سرم بردار

گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،

گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی

گفتم باشه ؛

گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟

گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟

گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا… پیروز میشی.

اینا فرمانده های ما بودن

اینا با حضرت زهرا (س) رفیق بودن

راستی خواهر و برادر عزیزم ما چه کرده ایم؟

 نظر دهید »

تو گناه را ترک کن خدا تربیتت میکند

27 فروردین 1396 توسط نجمه مولائي

 نظر دهید »

آقا سلام!

25 فروردین 1396 توسط نجمه مولائي

بازمنــم ،خاڪ پایــــتان . دیـــوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایــــــتان! دراین ڪلاس ســــرد،حضور توواجب است این بار چندم است ڪه استاد غایب است؟ نرگس شڪفتــــه است تو را داد می زنـــد. آقا بیا ڪه فاصـــــله فــــــریاد می زنـــــد. این روزها نمی شـــود اندوهگین نبود. دلواپس نهایــــت تلخ زمیــــــــن نبود امروز دلم عجیب تو را درد می کشــد. دستم مدام واژه بر گرد می ڪشـد.  

امضاء :دو چشم خیس ودلی درهوایتـــان دیوانه ای ڪه لڪ زده قلبش برایتـــــان

 اللهم عجل لولیک الفرج

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 16
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یا سید السادات

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس