"الف لام میم"
گویند:سلطان محمود غزنوی برای خلیفه بغدادنامه هنوشت وازاوخواست که نام وی رادرخطبه یاد کندواسم اورادرسکه هانقش نماید.خلیفه ازاین کار سرباززد.محمودنامه ای برای اوفرستاد وتهدیدکرد ودرضمن آن گفت:«اگرخواهم سنگ بغداد رابرپشت پیلان به غزنه بیاورم،می توانم»خلیفه درجواب اونامه ای سربه مهر فرستاد،چون آن رابازگشاد درنامه چیزی ندیدجزنام «خدا»وپس ازآن الفی کشیده«ا»ودر وسط آن لام«ل» ودرآخرآن میمی«م»وسرانجام «الحمدلله».
سلطان متحیرگشت واهل مجلس نیزهمه متحیرماندند وهرآیتی که درقرآن«الف ولام ومیم»بودهمه خواندند وتفسیر کردند،هیچ کدام جواب محمودنبود.اتفاقاً ابوبکر قهستانی برایشان وارد شد.موضوع رابه او گفتند اونیز دراین باره فکرکرد ناگهان سربلند کرد وگفت:شرح آن رایافتم.سلطان گفت:بگو وهرچه می خواهی،بخواه.گفت:سلطان برای آن ها نامه فرستاده وایشان رابه بردن پیلان تهدید کرده است.حال خلیفه این نامه را فرستاده ودر آن این«الف»و«لام»و«میم»اشاره است به قول خدای متعال که میگوید:«الم ترکیف فعل ربک باصحاب الفیل…».از این سخن رعشه براندام سلطان افتاد ونادم وپشیمان گشت،وپس ازآن همواره ادب رارعایت می کرد.