طراوت محسوس سیزدهم
باید به ملاقات بهاری برویم که در بیابان ها اتراق کرده است. دو سه غزل از دفاتر سحری اش را به امانت بگیریم و تکثیر کنیم تا همه جا بوی مسیح واژه ها زنده شود. خوشحالی های متوالی، انسان را به بهار شباهت می دهد و چشم ما را از معرفتی چشم گیر پر می کند.
تا بهار هست، وقفه ای در جویبار آینه ها نیست.
لحظه ها تمامْ آبشاری اند؛ باید غنیمت شمرد!
مقابل نگاه سرسبز بهار، مباد حرف از چیدن و پرپر شدن بزنیم؛ واقعاً دل بهار نازک است!
امروز اما دهان «سیزدهم»، پر است از خیرمقدم گویی به مادر دشت و دامنه ها. امروز، بهار، جریانی از گل به راه انداخته است. می خواهد خون ما را سبز و تازه کند برای بودن. در خور تأمل است.
مخاطبی که امروز به طبیعت زده است، رو در رو می شود با آغوش گشوده درخت.
طراوت محسوس سیزدهم، زبان گنگ کلمات را به سمت غزل می گرداند. راستی! به چه کار می آید این همه برهوت، اگر رونقی از سبز را تجربه نکنند؟ بوی خوش سیزدهم را پرنده ها سر می دهند.
از یک دید می توان بهار را نقاش برجسته ای دانست که محیط پیرامون را شاد می کشد.
تقویم که به صفحه سیزدهم می رسد، می شکفد و با پرهیز از خرافات، خوش بینانه به قضیه بهار و طبیعت نگاه می کند؛ همه روزها، خوش وقت هستند.
پایین صفحه سیزدهم تقویم باید بنویسند که: «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید».
اندیشه ما بیمار خواهد شد، اگر روزی را «نحس» بدانیم!
باید برویم تا عطر زندگی را، تپش هستی را از نزدیک بشنویم و در عرصه با اهمیتی از سبز، بار دیگر متولد شویم؛ چونان درختان.
انسان اگر از بلندای حقیقت به طبیعت خیره شود، چیزهایی در دست بهار می بیند که از دیدنش سیر نمی شود.
با خود می گوید: دیگر نباید دل به حرف های خزان زده اندوه داد؛ این دیدگان باید وقف تماشای بهار شوند!
باید بعد از این، دست کرد و روزهای این چنین را از ته شب های غم درآورد.
باید کاری کرد تا دشت های جمال سیزدهم، در خاطره دیگر فصل ها هم جاری باشد.