مادر نرو...
01 اسفند 1395 توسط نجمه مولائي
در کوچه پس کوچه های مدینه که قدم می زنی می شنوی صدای هق هق دختری که آرام آرام گریه می کند. می بینی پسر بچه هایی که زانوی غم بغل کرده اند و به گوشه ای پناه برده اند.
مرد قد خمیده ای که مظلومانه سر بر شانه چاه گذاشته و می گرید.
هیچ غمی بدتر از غم بی مادری نیست! هیچ دلی خون تر از دل علی نیست.
هیچ دختری مثل زینب غم پرور نیست. اولین غمش، غم رسول الله و غم مادر بود. اوج ناله اش در کربلا بالای گودال قتلگاه برادر بود.
حسن قبل از اینکه سم جگرش را بپاشد، غم مادر جگر پاره اش کرد.
گلوی حسین خبر از فشار دست شمر نداشت، خبر از زخم شمشیر نداشت ،که غم مادر نفسش را در گلویش گره زده بود و می فشرد، اما جرأت ناله زدن نداشت.
زینب چادرش را برسرانداخته بود آرام دنبال تابوت مادرمی دوید و یواش ناله می زد مادر نرو،مادر نرو …